
صد وپنجاه و دو سال از ۱۲۴۷ ه.ش برابر با 1869 م که برای اولین بار پای پرشیا حکومت قاجار تا پنجگور و تمپ، تفتان ومیرجاوه در بلوچستان باز شده میگذرد.
دو سال بعد از اشغال این بخش ازبلوچستان و کشمکش وجنگ حکمران بلوچستان (خانات کلات) برای آزادی نواحی تصرف شده توسط پرشیا به دلیل ضعف حکومت بلوچستان ناشی از دخالت های انگلیس میرخدادادخان دوم حاکم بلوچستان مجبور شد در بمپور با فشارهای گلداسمیت انگلیسی ونماینده حکومت پرشیا، تن به معاهده تقسیم بلوچستان بدهد که این معاهده در سال ۱۲۴۹ ه.ش برابر با 1871 م امضا ومرز حائلی در میانه بلوچستان کشیده شد.
پس از آن تا اواخر دوره قاجاریه، پرشیا (فارس) حاکمان منصوبه کرمان را مسئولیت میداد که بر بلوچستان نظارت کرده و از حاکمان منطقه ای بلوچ خراج بگیرد وبلوچ را تحت استیلا نگه دارند. تا اینکه بهرام خان و “دوست محمد خان” رفته رفته مناطق مختلف بلوچستان غربی را یکی بعد از دیگری به زیر چتر خویش در آورد وبار دیگر بلوچستان را مستقل کرد. اما عمر حکمرانی او کوتاه بود چراکه رضاخان (پالانی)پهلوی با ارتش قوی کنترل آذربایجان، کاسپین، کردستان، الاحواز و لرستان و ترکمن صحرا را گرفته بود واینک برای حمله به بلوچستان برنامه می ریخت.
اکنون نود و سه سال از یورش رضاخان پهلوی (۱۳۰۷ ه.ش) به بلوچستان و کشتن آخرین حاکم بلوچستان “میر دوست محمد خان” وآغاز عصر اداره مستقیم بلوچستان توسط تهران با کارگزاران غیربومی میگذرد.
بلوچستان سرزمینی پهناور پر از معادن و منابع انرژی ، منطقه ژئوپلوتیکی مهم و استراتژیک که به خاطر تراکم جمعیتی کم، طعمه خوبی برای استعمار بود.
رضا پهلوی به تبعیت از ترکیه آتاتورک سیستم جدید حکومتی پای ریزی کرد، سیستمی که پیشتر در دوره قاجاریه بود (ممالک محروسه) که هر منطقه تحت اداره حاکمان ایالات بود را از میان برداشت وسیستم متمرکزی بنا نهاد و اداره مناطق مختلف ملت های تحت سلطه را به کارگزاران فارس و یا فرمانبردار خود سپرد.
اولین کارگزاران غیر بومی بلوچستان امان الله جهانبانی ، سرهنگ البرز ومحمد نخجوان بودند که جنایت های مختلفی در بلوچستان مرتکب شدند. سپس در دوره ای که تقسیمات کشوری دستخوش تغییر شدند اداره بلوچستان و کرمان یکجا بود، در این دوره “سید مهدی فرخ” اهل تهران ملقب به مبین السلطنه در سال 1320 ه.ش مدتی به استانداری کرمان وبلوچستان رسید.
سپس با درست کردن “استان بلوچستان و سیستان” اداره این استان به دست “اسدالله علم” بیرجندی (قائنی) سپرده شد.
“اسد الله علم” که تنها 27 سال سن داشت فقط بخاطر اینکه یک فارس و غیر بومی واز سرسپردگان حکومت پهلوی بود استاندار بلوچستان موطن ملت بلوچ شد. اسد الله علم ده سال استاندار بود تا اینکه با اثبات وفادارای خود به پهلوی ها و ایفای نقش در سرکوب مردم بلوچ بلاخره پله های ترقی را طی کرده ونهایتا وزیر کشور شد.
پس از وی عبدالمجید نصراللهی بروجردی به مدت سه سال ۱۳۴۳ _ ۱۳۴۶ ه.ش استاندار شد.
از جمله استانداران بلوچستان “محمد مهران” شهردار تهران و از خاندان مهران ری بود که تولیت آستان قدس رضوی هم مدتی با وی بود.
پس از انقلاب خمینی جز در دولت موقت که تنها به مدت 6 ماه “غلامرضا دانش نارویی” به عنوان استاندار “سیستان و بلوچستان” منصوب شد بلوچ دیگری حتی به سمت استانداری منصوب نشد.
حبیب جریری حمید بهرامی
منوچهر محمدی محمد تقی عاقبت رفعت
سید احمد نصری محمود اشجع
محمود حجتی وجیه الله آقاتقی
علی بخش جهانبخش سید محمود حسینی
حسین امینی حبیب الله دهمرده
علی محمد آزاد حاتم نارویی بمی
علی اوسط هاشمی دانیال محبی
و تا این لحظه، احمد علی موهبتی همه وهمه برای اجرای سیاست های حکومت مرکزگرا بر بلوچستان حکمرانی کردند.
این ۹۱ سالی که حکمرانی بلوچستان به طور مستقیم به دست کارگزاران غیربومی و از تهران بوده است گویا زمان در بلوچستان متوقف شده به گونه ای که در نیمی از بلوچستان با مردمانی رو به رو می شوید که دقیقا با امکانات یک قرن پیش زندگی میکنند، بدون برق، گاز، مخابرات، اینترنت، آب، بهداشت، مدرسه، مسکن و چه بسا بدون شناسنامه و سجل هویتی، بدون بیمه، بدون امکان سفر، بدون امکان کار، بدون امکان رای و…
در همین سالها در بیخ گوش ما کشورهای چون امارات، قطر، بحرین، عمان، هندوستان استقلال خود را از انگلیس گرفتند وبه سرعت پله های ترقی را پیموده و به اوج پیشرفت رسیده و مردمانش در ردیف خوشبخت ترین مردمان جهان وکشورهایشان جزو پیشرفته ترین کشورهای دنیا قرار گرفتند، بالاترین حقوق، بهترین زندگی، توسعه شهری، توسعه تکنولوژی، توسعه بهداشتی درمانی، بهترین نظام های آموزشی وبالاترین ارزش پاسپورتهای جهان.
از خود میپرسم: چه چیزی باعث می شود دو ملت مشابه با هم، مشابه در منابع انرژی، مشابه در منابع معدنی، مشابه از حیثیت ژئوپولتیکی یکی مدارج ترقی را به سرعت طی کند و دیگری در حضیض نابودی قرار گیرد؟!
چه عاملی باعث می شود نگرانی مردم یک ملت لوکس تر کردن جواهراتشان باشد و دیگری به فکر لقمه ای نان؟
به هندوستان می اندیشم که چه شد چند قرن علیرغم تقلای بسیار، علیرغم معادن سرشار ، کشاورزی و زمین های فوق العاده نمیتوانست با اروپا رقابت کند، همینکه انگلیس را از کشورش خارج کرده و زیر ساخت های کشورش را فراهم نمود تبدیل به پنجمین اقتصاد جهان شد؟
چه عاملی باعث شد که همه چیز عوض شود؟! چه عاملی موتور محرکه ملتهاست؟! چه عنصری مهمترین توربین قدرت زاست که فقدان آن باعث ضعف، شکست، نابودی ، فقر و از بین رفتن ملتها می شود؟!
و آن تنها یک عنصر، یک ارزش، یک هستی، یک اهرم است که چنین معجزه میکند: آزادییییی!
این “آزادی” است که بال پرواز می دهد، آزادی است که راه را هموار میکند، آزادی است که انرژی حرکت می دهد، آزادی است که تمدن می سازد، آزادی است که روحیه میدهد، این آزادی است که توسعه را فرا میخواند.
بدون “آزادی” بردگی است. بردگی سقف فکر را کوتاه میکند، آسمان آرزوها را تاریک مینماید، بال پرنده را می شکند، امید را زیر تلی از خاک مدفون میکند ، یاس پا میگیرد، ملامت خود سر بر می آورد، زخمها سر باز میکنند، شکست شکست و شکست تجربه می شود، و راه فقر هموار می شود.
بردگی این است که در سرزمینت کسی دیگر برای تو قوانین وضع کند و تو را مجبور به اطاعت بنماید، هر چند این قوانین بنیاد سنتها و فرهنگ های تو را به نابودی بکشاند.
بردگی این است که مامور غیر بومی در اداره به تو بگوید: برو فردا بیا، و این بارها تکرار شود تا اینکه دست از امیدت برداری چون هدفش تضعیف توست.
بردگی یعنی: حتی تصور اینکه بخواهی خلبان شوی در ذهنت نیاید و اکنون که این متن را میخوانی بگویی: راست میگی!
بردگی یعنی: فحش خوردن در سرزمینت به زبان فارسی.
بردگی یعنی: نام کباب توسعه زیاد بشنوی ولی حتی بویش به مشام تو نرسد، فقط به این خاطر که بلوچی.
بردگی یعنی: ترک تحصیل کنی چون به تو القا شود که به آرزویت نمی رسی، لیاقتش را نداری، استعدادش را نداری، در حالی که دوستش داری.
بردگی یعنی: از کسی تعریف کنی که از او متنفری، عقیده ای را تبلیغ کنی که بدان باور نداری.
بردگی یعنی برای کسی سلاح بدست بگیری و بجنگی که هر روز به مادر و خواهر و برادرت فحش می دهد.
بردگی یعنی اینکه تمام راه هایی که برای توسعه برای تو باز میکنند ، بن بست اند، تمام تصوراتی که از پیشرفت میسازند، مال دیگران است، تمام خدماتی که ارائه میکنی به جیب کسی است که رسما با تو دشمنی میکند اما رو به روی تو میخندند و چای تعارف میکند.
تو خوب میدانی من چه میگویم، نمونه های بردگی دور تا دور تو بسیار اند، راه به درازا نکشد، ادراک این سخن آسان است اما تقلای شکستن این بند الزامی است.
راه توسعه، راه آزادی است. راه زندگی، راه آزادی است، بلوچستان بیش از نود سال حاکمیت بیگانگان را با گوشت و پوست وجودش تحمل کرده و جز مرگ مرگ مرگ ، ندیده. مماشات بیشتر در نگفتن و نهفتن، یعنی تداوم این مرگ مرگ مرگ.
توسعه از اولین گام تو برای آزادی شروع می شود، با برافراشتن پرچم وت واجهی (دولت و حاکمیت).
نظرات
ارسال دیدگاه برای این نوشته بسته می باشد.