
یادی از مزار براهیم خان اعظم خان و دیگر فرماندهان و سرمچاران بلوچ!
روز هیجده آبانماه سپاه رضا خان با همه تجهیزات و سلاحهای ثقیله نیروهایش را به سوی قلعه دزک فرستاد . همچنین در همین روزسردار جمه خان و سردار جیئند خان را به دزک جهت مذاکره با علیمحمد خان فرستاد و برایش چند ساعت وقت تعیین کرد ( تا ساعت چهار بعد از ظهر ) تا تسلیم شوند و علیمحمد خان در جواب برایش مینویسد که «اولا شما وعده نموده بودید که از هشک وجبی به جایی دست درازی ننمائید و حال خلاف وعده خودتان بدینجا قشون کشیده اید . حال چند روز به ما فرصت بدهید تا با پهره و میردوست محمد خان در این باره بحث نمائیم و چنانچه مایل هستید نفری از سوی خودتان انتخاب نمائید تا همراه نفر من به پهره پیش دوست محمد خان بروند و شما از تعرضات خود دست بردارید.»
وی در ضلع شمالی قلعه آنها در شاه نشین با براهیم خان اعظم خان ، میر یوسف خان جالکی و دیگران روبرو شده و سردار جیئند خان به فرماندهان حاضر در قلعه و شخص براهیم خان اعظم خان میگوید که : «خودتان را به کشتن ندهید و ما آمده ایم به شما بگوئیم که بیائید و با آنها به مصاحبت بنشینید . از جنگ نتیجه نمیگیرید …»
براهیم خان اعظم خان نه به سردار جیئند خان بلکه به سوی سردار جمه خان سمال زیی (اسماعیل زهی) نگریسته و خطاب به وی میگوید: «سردار جمه خان به ما درس لگوری (بزدلی) و بگایی را نیاموزید. ما حرفهایی داریم که اگر کسی بشنود با وی خواهیم گفت،به ما وقت بدهید
. جهانبانی به ما گفته بود هشک را تخلیه نمائیم و ایشان از جنگ و کشتار دست بر میدارد ، ولی حال میبینیم که همه اش دروغ و نیرنگ بود و بس . حالا شما به ما درس «بگایی» را می آموزید، بهتر بود خودتان با جهانبانی درس انسانیت را می آموختید، به ما وقت بدهید تا با فرماندهان و میر دوست محمد خان به تفاهم مشترکی با شما برسیم، از جنگ و کشتار حاصلی جز نفرت نصیب شما نخواهد شد» اما نیروهای جهانبانی بر خلاف وعده هایش پیشروی را آغاز و توپ های صحرایی و توپ های بی پسلگد و … را در حوالی قلعه دزک بیشتر و بیشتر جابجا نمود.
از ساعت چهار هیجدهم آبان ماه غرش توپها و تیربارها و بمبارانها آغاز و لحظه ای از غرش فروگذار نکردند ، اما پیاده نظام آنها با گلوله های سرمچاران آماده دفاع در سنگرها مواجه شدند و سرمچاران همراه علیمحمد خان و سرمچاران مستقر در ضلع شمالی قلعه بفرماندهی براهیم خان اعظم خان مانع پیشروی آنها شدند . نفراتی که به سنگرهای علیمحمدخان نزدیک شده بودند ، از پای در آمدند و علی محمد خان و یارانش توانستند تغییر موضع بدهند و به موضع امن تری بروند. بخشی از زنان و کودکان نیز که میبایست بجای امن برده شوند در همانجا واقع بودند. روحیه ها جنگی و موضع تخلیه قلعه و تداوم جنگ پارتیزانی مطرح بود.
نیروهای جهانبانی از هر سو به محاصره قلعه روی آورشده بودند همان جهانبانی که از کهن داووت سوگند خورده و پیغام فرستاده بود که از هشک وجبی به هیچ کجا پیشروی ننمایند، حال به قلعه دزک هجوم آورده بودند ، مزاران با کمبود نیرو که هیچ بلکه با کمبود گلوله برای دفاع روبرو بودند اما خیانت به آرمانهایشان برایشان مشکلتر بود.
روز نوزدهم آبانماه یکی از دلاورترین، شجاع ترین و آگاه ترین فرماندهان بلوچ در ضلع شمالی قلعه به هنگام دفاع مورد اصابت ترکش بمب و یا خمپاره از ناحیه چشم چپ و سر واقع شد که حادثه ای بس ناگوار بود و این شیر مرد همان براهیم خان اعظم خان دلاور مردی بود که سه بار با لشکریان متحد بلوچ با نیروهای انگلیس و یک بار با نیروهای پارس به نبرد رویاروی و شکست آنها دست یافته بود ، بود و هم اکنون فرماندهی کل نیروهای دفاعی قلعه بر عهده وی و براهیم خان میرزاخان بود . این واقعه حدود ساعت دو اتفاق افتاد و فوری خبر مصدوم شدن و حتی فوت ایشان را به « علی محمد خان » و مزاران خارج از قلعه رساندند و از آنها خواستند که سنگرها را رها و خودشان را نجات بدهند . اما علیمحمد خان در میان بغضش گفت : «براهیم خان اعظم خان فرزند من بود ، من نعش وی را بخاک میسپارم ، بعد از آن از اینجا می روم» و دستور کندن گوری برای ایشان و آوردن جسد ایشان را میدهد . و قبری برای ایشان کنده و آماده میکنند، بدلیل شک در مرگ وی امر تدفین وی به بعد واگذار میشود.
قوای جهانبانی بعد از توپ بارانهای مکرر و بمبارانها نتوانست سنگرهای دفاعی قلعه را در هم شکند باز به خدعه ای متوسل شد و سران طوایف بلوچ سردارجمه خان سمال زیی ، سردار جیئند خان یارهمدزیی را به قلعه فرستاد تا افراد قلعه را برای مذاکره فراخواند . صبح بیستم آبان ماه یوسف خان به همراه چند نفر از فرماندهان ضلع شمالی قلعه برای مذاکره آمدند و سپس براهیم خان میرزا خان نیز از ضلع جنوبی قلعه آمدند.
قبل از این جهانبانی به سرهنگ باقرپناه و لشکریانش امر کرده بود که بعد از بیرون آمدن فرماندهان بزرگ بلوچ ، خود باقر پناه با لشکریانش و همکاری محمد شاه ، سردار تاج محمد دهانی و حاجی شیرمحمد خان وارد قلعه شده و آنرا «فتح» نمایند . در این زمان مزاران پیش روی قلعه مواظب حرکات دشمن بوده ومنتظر برگشت فرماندهانشان از مذاکرات بودند.
فرماندهانی که همراه یوسف خان برای مذاکره رفته بودند ، آنها را یک یک نفر به داخل مسجد که میگفتند محل مذاکره است راه داده و درآنجا به آنها گفته شد «بی اسلحه باید وارد شون» و اسلحه های خود را در گوشه ای بگذارند و این چنین نیرنگی برای خلع سلاح آنها اندیشیده بودند . همراه این دسته 17 نفره حتی سه نفر از کودکان دوازده ساله این فرماندهان نیز حضور داشتند.
گروه براهیم خان میرزا خان که از ضلع جنوبی آمده بود بدستور جهانبانی به طرف خیمه های وی هدایت شد . در آنجا زمانی که از براهیم خان میرزاخان خواستند که « بدون اسلحه باید وارد خیمه شود »، وی با پرخاش خواست تا این سیرک مضحک را ترک نماید و از دادن اسلحه اجتناب نمود ، خود جهانبانی پیشقدمی نموده و به ظاهر از وی عذرخواهی نموده و به نفراتش میگوید که ایشان در خیمه خود من مهمان است و افراد دیگر را در خیمه های دیگر بنشانید و… اینچنین میخواست تا براهیم خان نفهمد که نفرات وی را خلع سلاح نموده اند …
در این زمان همه فرماندهان بلوچ را بنام مذاکره و پیش از « مذاکره » بنام « بدون سلاح وارد شوید » بدون براهیم خان میرزا خان توانسته بودند خلع سلاح نمایند . در خیمه جهانبانی نیز دسته ای از سربازان و فرماندهان مسلح وی حضور داشتند. نفرات نجوا کنان و سراسیمه بودند.
در زمانی که باقر پناه و دستیارش به همراه پنج نفر از بادیگاردهایش به درب قلعه دزک نزدیک میشد ، مزار رمضان رحمانی و مزار گل محمد جان بیک خود را به سنگر پیشروی قلعه که خود غاری طبیعی بود رسانده و میدان پیشروی قلعه و ورودی به قلعه را زیر رصد گرفتند . مزار کادر بکش هدادات با کلت بروزرش همراه با مزار گل محمد پیری و سرمچار الک سیاهانی و چند نفر دیگر در پیش در ورودی قلعه ایستاده بودند و کمابیش دست به ماشه و آماده هر حادثه ناگوار و … . ساعت حدود هشت و چند دقیقه صبح بود . جهانبانی با دستیارش و دسته محافظ آنها سوار بر اسب به دروازه قلعه وقتی رسیدند، دیدند که کادر بکش هدا دات کلتش در دستش و به همه مزاران دیگر چیزهایی میگوید . از اینرو با لحنی زننده به وی میگوید : « این چیه تو دستته بده به من » و دستش را به سوی وی دراز میکند . اما کادر بکش به وی میگوید « این کلت بروزر من است » . باقر پناه تربیت خانوادگیش را به وی نشان داده و میگوید : « …ـــه نخور اینو بده به من » . و قبل از اینکه باقرپناه کلتش را بکشد سرمچار کادر بکش هدادات گلوله ای از پائین به چانه اش شلیک نموده که از کله اش خارج میشود و گلوله دیگری به پیشانیش . سرمچار گل محمد پیری نیز با تفنگ « مرکب دِرّ » خود گلوله ای از پشت به پشت باقرپناه شلیک میکند که کمر وی را سوراخ و به کله اسب میخورد و باقرپناه با تربیت خانوادگی و اسبش به زمین میغلتند. با گلوله های کادر بکش هدا دات و گل محمد پیری و همراهان و همچنین گلوله های رمضان رحمانی ، گل محمد جانبیک از درون غار سرهنگ داور باقرپناه ، دستیارش و پنج نفر از همراهانش کشته و بقیه به همراه محمد شاه میر مرادزیی و تاج محمد دهانی معلوم نیست چگونه متواری میشوند و با آتش شدید تیربار و توپ قوی جهانبانی این دسته از سرمچاران با عده ای از نیروهای خودشان نیز کشته میشوند.
با شنیدن صدای شلیک گلوله جهانبانی فوری دستور بازداشت براهیم خان میرزاخان را با اشاره به نیروهایی که از قبل در پشت سر براهیم خان مستقر شده بودند میدهد و قبل از دست به اسلحه بردن ایشان به وی حمله میکنند که هر چند توانست چند نفر را از افراد جهانبانی را با مشت و لگد بزمین می اندازد، اما سرانجام با نیروی جمعی آنها این پهلوان دلیر زنجیر پیچ میشود .
همزمان با این عمل فرماندهان قبلا” خلع سلاح شده در مسجد و خیمه های دیگر را نیز دستگیر و زنجیر پیچ مینمایند . در همین زمان به جهانبانی خبر می آورند که باقر پناه و دستیارش و عده ای در معیت وی کشته شده اند . میگوید اجسادشان چه شد آورده شدند ؟ میگویندکه هنوز در همانجا هستند و قوای وی متفرق گردیده و فرار نموده اند . دستور میدهد تا اجساد را فوری بیاورند . عده ای جهت آوردن اجساد می روند که همه آنها با گلوله های رمضان رحمانی و گل محمد جانبیک کشته میشوند و موضع آنها از محل استقرار تیربار و توپ قوای دولتی قابل مشاهده نبود . بیش از شصت نفر از نیروهای جهانبانی در همانجا نقش زمین شده و جان باختند . گلوله های هر دو سرمچار به اتمام رسیده بود و گل محمد پیری به رمضان میگوید مواظب موضع باش و خود را سینه خیز به اجساد سربازان جهانبانی رسانده و در زیر آتش دشمن چند تفنگ و گلوله های سربازان مرده را ربوده و به غار پناه می آورد.
درساعت 9 و نیم صبح میر یوسف خان را که برای مذاکره آمده بود بهمراه هفده نفر دیگر از همراهانش که سه نفر از انها کودکان دوازده ساله بودند که بمعیت پدرانشان آمده بودند ، بدستور جهانبانی بجای مذاکره ، تیرباران نمودند و فرهنگ و منش درنده خویی خود را بنام مذاکره چنین نشان دادند.
کریم تهل
۱۹ آبان ۱۴۰۲
نظرات
ارسال دیدگاه برای این نوشته بسته می باشد.