
ما تا چه اندازه آماده ایم جهت قبول آنچه به نفع یا ضرر ماست در آینده؟
گاهی باید بی پرده سخن گفت تابه عمق فاجعه یا فایده پی برد.
تا چه اندازه ما خود را برای قبول سرنوشتمان اماده و چگونه می خواهیم از آن استقبال کنیم.
انچه که باید اتفاق بیافتد بدون دخالت یا با دخالت ما در حال اتفاق افتادن است و بقولی چه سوار قطار سرنوشت باشیم چه نباشیم این قطار به حرکت در امده است.
ایا ما امادگی برای پذیرش تغییر سرنوشت را در وجودمان،جامعه مان می بینیم و اگر می بینیم
با چه دیدی ،در چه اندازه و مقیاسی؟
آیا برای پذیرش واقعیت ها و رسیدن به حقوق خویش حاضر به ریسک کردن هستیم؟
اگر حاضریم تا چه اندازه از روی اگاهی وارد این ریسک مهم که سرنوشت ما با ان گره خورده میشویم؟
یا اینکه فقط از روی احساسات قلبی و نه عقلی و منطقی می خواهیم خود را به اب و اتش بزنیم، یا زنگی زنگی یا رومی رومی؟
جهان در حال تغییر است!
منطقه ما در عمق یک تغییر بزرگ است!
ایا هنوز افکار قبیله ای، فردی، احساس برتری، کدخدامنشی و خودبزرگ بینی در وجود ماست یا اینکه به ان درجه از آگاهی و انسانیت بمعنای یک انسان دمکرات جهت قبول واقعیتهای دنیای امروز رسیده ایم؟
ایا هنوز از قدرت به معنی سرکوب خودی،
مال اندوزی، ظلم وعدم تحمل برادر، رفیق و رقیب می اندیشیم یا قدرت را در مسیر رشد و تعالی ملت و آبادانی سرزمین می بینیم؟
آیا هنوز برای رسیدن فکر می کنیم که باید دست به دامن هر غریبه ای برای حصول آن برسیم
و بی چون و چرا تابع اوامر انان باید باشیم یا اینکه آن درجه از فهم رسیده ایم که این سرنوشت من است که باید با تمام قدرت و عقلانیت از ان دفاع و بدانم که منافع دیگران به سرنوشت من گره خورده و می توانم از وجود انان جهت استیلا به سرنوشت از دست رفته ام کار گیرم.
آیا به ان درجه رسیده ایم که ملت را در غالب ملت و سرزمین را در قالب وطن مادری و سرنوشت را سقف و ستون همگانی بدانیم؟
یا اینکه هنوز در افکار پوچ و سرگردانی مانند گذشته هستیم که دست به هر کاری بزنیم ودست به هر غریبه ای جهت نابودی خودی به دست خودی با اشاره انان بزنیم؟
آیا افکار منم خواهانه را در خود کشته ایم و منافع فردی و گذرا را در قالب تشکیل یک ملت قدرتمند و سرزمین مستقل و اباد دیده ایم که بعنوان یک سرباز برای رسیدن به این مطلوب باید از خودمان بگذریم تا به انچه که خیر ملت و سرزمینمان هست به ان برسیم؟
آیا حس منم خواهی که از روی بی عقلی، ساده اندیشی فردی هنوز در وجود ماست یا این حس بد و لعنتی را در خود کشته ایم و دیگر نمی خواهیم زیر رگبار و پوتین استعمارگران گجر بمانیم و به این وقعیت رسیدیم که اگر پالان خر را عوض کنیم در حقیقت فقط پالانش را عوض کردیم وخر همان خر است و این ما هستیم که دیگر نباید فریب بخوریم.
دلم می خواهد تا هزار سطر از این اما، آیاها و اگرها بنویسم و نیاز شدید به این نوع از نگارش هست اما این بحث را تا همینجا خلاصه می کنم.
پیش به سوی احیای دولت ملی بلوچستان
نظرات
ارسال دیدگاه برای این نوشته بسته می باشد.